کوچه ی رویا

فکرها را باید شست؛جور دیگر اندیشید/ ح.د ائلیاد

کوچه ی رویا

فکرها را باید شست؛جور دیگر اندیشید/ ح.د ائلیاد

بیم

هراسم از آن بود که دلی نشکند

ولی باوری شکست

رود هم ، گاهی رنج رفتن را به یدک می کشد

از تنهایی به راه افتادم

تا شکوه  عشق   بیابم

چون  بر  تو  رسیدم  تنهاتر  شدم

سفری بود از ماندن تا بودن

من خاک شدم و تو   باد

آب در من نشست وتو از آب گذشتی

حسرتی در من گرفت به وسعت مرگ

باوری شکست

تا خاطری نرنجد

                      و اینگونه اند افسانه ها

تا دیدگان به تیرگی انتظار، خو کنند

راه در تاریکی چشمانی خیس گم شد

شوقی بفریاد در آمد

ضجه ای به گل نشست

سنگی به رستگاری رسید

افسانه ای تازه چشم بر جهان گشود

من هیچگاه

شاخه ی خاری ز عشق را

با وسعت تاریخ هم عوض نمی کنم

یادی عبور کرد

آتشی در گرفت،خاکستری به اهتزاز ماند

خلوتی بسوخت

افسوس

دلی به لرزه نیامد ، حسٌی به شور

من در تو گم شدم و تودر نیستی 

 

                                               خلیل حصام لو (ح.د ائلیاد)  89/04/19