کوچه ی رویا

فکرها را باید شست؛جور دیگر اندیشید/ ح.د ائلیاد

کوچه ی رویا

فکرها را باید شست؛جور دیگر اندیشید/ ح.د ائلیاد

قصه ای که لنگ پایان بود

دو روح

دو پیر

دو تکرار

دو گمشده

از خستگی کوچه ها  گذر کردند

با وهم  خاک و خاطره

با خلوت زمان

و سایه ی لرزان یک درخت سر پناه

دو روح دو آوار بر دو جسم

در تپش کهنه ی سکون

از روزهای مرده ، قصه ای گفتند

لبهای ترک خورده

مستی   باور

فریب مصلحت و

کوله بار نیلوفر

بیهودگی، آرام از آسمان بارید

دو روح بر مرگ جسم ، پای کوبیدند

ومرگ، از گستره ای گفت که هرگز ندیده بود

از عشق  گفت

دو روح بر مرگِ مرگ رقصیدند

و بر لبی که  نلرزید  با  نسیم

و بر دلی که نگریید با  غبار

دو آه

دو اندوه

دو بی نصیب

دو روح در تبسم یک اشک گم شدند

و عشق دست یاغی یک مرز بی حدود

محدود به تکرار مرگ و زندگی

جغرافیای  گم  شده ای در حدود

دو چشم در دو سوی یک نگاه

دو روح در آغوش  لحظه ها

غریق، حسرتیست  در تلاطم افسوس

و ساعتی که  وقیحانه  پتک  می کوبید

حرارتی از دستها  شرمسار

گریز  کوچه  و  تخیل  رویا

هنوز فاصله ها  انتحار  رفتن  بود

و  راه  فاصله ی بین آب و آیینه

دو روح

یا دوجسم

دوانتظار

و قصه ای که لنگ پایان بود.