دو روح
دو پیر
دو تکرار
دو گمشده
از خستگی کوچه ها گذر کردند
با وهم خاک و خاطره
با خلوت زمان
و سایه ی لرزان یک درخت سر پناه
دو روح دو آوار بر دو جسم
در تپش کهنه ی سکون
از روزهای مرده ، قصه ای گفتند
لبهای ترک خورده
مستی باور
فریب مصلحت و
کوله بار نیلوفر
بیهودگی، آرام از آسمان بارید
دو روح بر مرگ جسم ، پای کوبیدند
ومرگ، از گستره ای گفت که هرگز ندیده بود
از عشق گفت
دو روح بر مرگِ مرگ رقصیدند
و بر لبی که نلرزید با نسیم
و بر دلی که نگریید با غبار
دو آه
دو اندوه
دو بی نصیب
دو روح در تبسم یک اشک گم شدند
و عشق دست یاغی یک مرز بی حدود
محدود به تکرار مرگ و زندگی
جغرافیای گم شده ای در حدود
دو چشم در دو سوی یک نگاه
دو روح در آغوش لحظه ها
غریق، حسرتیست در تلاطم افسوس
و ساعتی که وقیحانه پتک می کوبید
حرارتی از دستها شرمسار
گریز کوچه و تخیل رویا
هنوز فاصله ها انتحار رفتن بود
و راه فاصله ی بین آب و آیینه
دو روح
یا دوجسم
دوانتظار
و قصه ای که لنگ پایان بود.